تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک ماه و نیم طول کشید تا اومد دنبالم ... در ظاهر کلی به پدرش قول داد اما در حیطه عمل، آدم دیگه ای بود ... 


دیگه رسما به روی من می آورد که ازدواجش با من اشتباه بوده و چقدر ضرر کرده ... حق رو به خودش می داد و حتی یه بار هم به این فکر نکرد که چطور من رو بازی داده ... چطور با رفتار متظاهرانه اش، من رو فریب داده ... 

اون تظاهر می کرد که یه مسلمان با اخلاقه ... و من، مثل یه احمق، عاشقش شدم و تمام این مدت دوستش داشتم... و همه چیز رو به خاطرش تحمل کردم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۸
محسن

پدر و مادرش سراسیمه اومدن ... با زحمت لباس کمکم کردن، پوشیدم و رفتیم بیمارستان ...


بعد از معانیه ... دکتر با لبخند گفت ...

- ماه های اول بارداری واقعا مهمه ... باید خیلی مراقبش باشید ... استرس و ناراحتی اصلا خوب نیست ... البته همین شوک و فشار باعث شده زودتر متوجه بارداری بشیم... پس از این فرصت استفاده کنید و ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۷
محسن

دلم سوخته بود و از درون له شده بودم ... عشق و صبر تمام این سال های من، ریز ریز شده بود ... تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود ... می خواست به همه فخر بفروشه ... همون طور که فخر مدرکش رو که از کشور من گرفته بود به همه می فروخت ... می خواست پز بده که یه زن خارجی داره ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۷
محسن

چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... هنوز توی شوک بود ...

- اوه اوه ... خانم رو نگاه کن ... خوبه عکس های کنار دریات رو خودم دیدم ... یه تازه مسلمون از پاپ کاتولیک تر شده ... بزار یه چند سال از ایمان آوردنت بگذره بعد ادای مرجع تقلید از خودت در بیار ... چند بدم از بالای منبر بیای پایین؟ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۶
محسن

دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... یه سال تموم خون دل خورده بودم اما حالا کارش به جایی رسیده بود که می خواست من رو جلوی بقیه، نما نما کنه ... 

همون طور که به دیوار تکیه داده بودم، چند لحظه چشم هام رو بستم ... پشت سر هم حرف می زد اما دیگه گوش نمی کردم ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۲۵
محسن

چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... 

- متین جان ... مگه مهمونی زنانه است؟ ...

- نه ... چطور؟ ...

- این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم ... کتش تنگ و کوتاهه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۱۶
محسن