تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۶

قسمت شصت و پنج


بساط شون رو جمع کردن و از اونجا رفتن ... کمی طول کشید تا اون قیافه های خمار، بتونن درست و حسابی مسیر خروجی رو پیدا کنن ... 

- واقعا می خوای جوونیت رو با این همه استعداد اینطوری دود کنی؟ ... 

ولو شد روی مبل ... گیج بود اما نه به اندازه بقیه ... 

- زندگی من به خودم مربوطه کارآگاه ... واسه چی اومدی اینجا؟ ...


در یکی از آبجوها رو باز کردم و نشستم جلوش ... 

- دفعه قبل که پیشنهادم رو قبول نکردی بیای واسه پلیس کار کنی ... حالا که تو نیومدی ... اداره اومده پیش تو ... 



خودش رو یکم جا به جا کرده و پاش رو انداخت روی دسته مبل ... چنان چشم هاش رو می مالید که حس می کردم هر لحظه دستش تا مچ میره تو ... 

- اون وقت کی گفته من قراره باهاتون همکاری کنم؟ ... هیچ کس نمی تونه منو مجبور کنه کاری که نمی خوام بکنم ...


کامل لم دادم به پشتی مبل ... و پاهام رو انداختم روی هم ... اونقدر کهنه بود که حس می کردم هر لحظه است فنرهاش در بره و پارچه روی مبل رو پاره کنه ... 

حالت نیمه جدی با پوزخند مصممی ضمیمه حالت قبلیم کردم ...

- بعید می دونم ... آخرین باری که یادم میاد باید به جرم مشارکت توی دزدی اطلاعات و جا به جا کردن شون می رفتی زندان ... اما الان با این هیکل خمار اینجا نشستی ... می دونی زندان به بچه های لاغر مردنی ای مثل تو اصلا خوش نمی گذره؟ ...



با شنیدن اسم زندان، کمی خودش رو جا به جا کرد ... اما واسه عقب نشینی کردنش هنوز زود بود ... صداش گیج و بم از توی گلوش در می اومد ...

- اما من که کاری نکردم ... 

- دقیقا ... تو از همه چیز خبر داشتی اما کاری نکردی و چیزی نگفتی ... گذاشتی خیلی راحت نقشه شون رو پیاده کنن ... و ازشون حمایت کردی که قسر در برن ... تازه یادت رفته نوشتن یکی از اون برنامه ها کار تو بود؟ ... 

اگه فراموش کردی می تونم به برگشت حافظه ات کمک کنم ... من عاشق کمک به پیشرفت رشته پزشکی ام ... خیلی نوع دوستانه است ...



با اکراه خودش رو جمع و جور کرد ... پاش رو از روی دسته مبل برداشت و شبیه آدم نشست ...

- دستمزدم بالاست ... 


از روی اون مبل قراضه بلند شدم ... دیگه داشت کمرم رو می شکست ... رفتم سمتش ... دست کردم توی جیبم ... از توی کیف پولم دو تا 100 دلاری در آوردم و گرفتم سمتش ... 

- دویست دلار ... پول اون آبجوهایی رو هم که برات خریدم نمی خواد بدی ... 



باحالت تمسخرآمیزی بهم خندید ... و با پشت دست، دستم رو پس زد ...

- فکر کنم گوش هات مشکل پیدا کرده ... یه دکتر برو ... 

بسته به نوع کاری که بخوای قیمت میدم ... 


با اون صورت خمار و نیمه نعشه بهم زل زده بود ... ابروهام رو انداختم بالا و پوزخند تمسخرآمیزش رو بهش پس دادم ... پول ها رو بردم سمت کیفم پول ... تظاهر کردم می خوام برشون گردونم توش ...

- باشه هر جور راحتی ... انتخابت برای کمک به پیشرفت علم پزشکی رو تحسین می کنم ... واقعا انتخاب فداکارانه ای کردی ... 



مثل فنرهای اون مبل از جا پرید و دویست دلار رو از دستم گرفت ... 

- فقط یادت باشه من هیچ چیزی رو گردن نمی گیرم ... تو پلیسی و هر کاری می خوای بکنی گردن خودته ... چه خوب یا بد ... 


آبجوها رو از روی میز برداشت و رفت سمت یخچال ... لبخند پیروزمندانه ای صورتم رو پر کرد ... قطعا خوب بود ... 

- مطمئن باش ... من هیچ وقت تو رو ندیدم و این صحبت ها هرگز بین ما رد و بدل نشده ... فقط یه چیزی ... 


برگشت سمتم ... 

- تا تموم شدن کار ... نه چیزی می کشی ... نه چیزی می خوری ... می خوام هوشیارِ هوشیار باشی ... باید کل مغزت کار کنه ... نه اینطوری دو خط در میون ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۱۱
محسن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی