تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۰

قسمت شصت و هفت


حالش که بهتر شد پرونده رو گذاشتم جلوش ...

- شماره حساب ها و شماره تلفن های ساندرز توشه ... می خوام ریز گردش های مالیش رو بررسی کنی ... از چه حساب هایی پول وارد حساب شون میشه ... هم خودش و هم زنش ... نه فقط حساب واریز کننده ... 

ردیابی کن ببین حساب های مبدا کجاست؟ ... می خوام بدونم پولی که وارد حسابش میشه چند دست چرخیده ... نفرات قبلی چه افرادی بودن ... 

پولی که به حسابش میاد واریزش از خارج کشوره یا نه؟ ... اگه هست کدوم کشور یا کشورها؟ ... و آیا اونم به حساب کسی پول واریز کرده یا نه؟ ...



همین طور که توی زیرزمین، پشت میز L شکلش و سیستم هاش نشسته بود ... پرونده رو یکم بالا و پایین کرد ... و به پشتی صندلیش تکیه داد ... 

- همین؟ ... فکر نمی کنی دویست دلار واسه همچین کاری یکم زیاده؟ ... 


بدون توجه به طعنه اش، خندیدم و ابروم رو با حالت معناداری انداختم بالا ... 

- کی گفته فقط در همین حده؟ ... قبل از اینکه بررسی گردش های مالی رو شروع کنی ... اول باید گوشی و ایمیلش رو هک کنی ... می خوام تک تک تماس ها و پیام هاش رو ببینم ... و مستقیم حرف هاشون رو بشونم ... 



پرونده رو بست و حل داد طرفم ... 

- من نیستم ... از این پرونده بوی خوبی نمیاد ... اگه بهش مشکوکی اطلاع بده ... می دونی اگه گیر بیوفتیم چه بلایی سرمون میارن؟ ... 


رفتم سمت میز و پرونده رو برداشتم ... دوباره گذاشتم جلوش ... 

- تو فقط هک رو انجام بده ... و همه چیز رو وصل کن به لب تاپ خودم ... هر اتفاقی افتاد من اسمی از تو وسط نمیارم ... به خاطر کشور و مردمت این کار رو بکن ... 



چهره اش شدید برزخ شده بود ... نه می تونست عقب بکشه ... نه جرات وسط اومدن رو داشت ... 

دستش رو حائل صورتش کرد و وزنش رو انداخت روی اونها ... و من ته دلم بهش التماس می کردم قبول کنه ... اگه عقب می کشید و جا می زد نمی دونستم دیگه سراغ کی می تونم برم ... باید کلی می گشتم و احتمال اینکه بتونم یه نفر با توانایی اون پیدا کنم که قابل اعتماد باشه کم بود ... اون هم بدون اینکه توجه واحد تحقیقات داخلی رو به خودم جلب کنم ... که چرا بدون اطلاع مقامات بالاتر، وارد چنین کارهایی شدم ... 


بالاخره سکوت سنگین بین ما تموم شد ... چرخید از سمت دیگه میز، لب تاپ من رو برداشت ... 

- می تونم کاری کنم اطلاعات تماسش بیاد روی سیستمت ... ولی واسه هک کردن اطلاعات بانکی و ردیابی شون ... اونم توی این حجم وسیع سیستم تو به درد نمی خوره ... باید با سیستم خودم انجام بدم ... 



مشخص بود بدجور نگران شده ... حق داشت ... اگه با یه گروه تروریستی سر و کار داشتیم و اونها زودتر سر حساب می شدن ... شاید نمی تونستم از جون اون دفاع کنم ... خودم هم بدم نمی اومد یه گزارش رد کنم و بکشم کنار ... تخصص من توی این زمینه ها نبود ... اما می ترسیدم اون بی گناه باشه ... و من یه احمق که زندگی اون و خانواده اش رو با یه شک پوچ از بین می بره ... 


- نگران نباش ... من نمی خوام دست به اطلاعاتش ببری ... فقط می خوام توی سیستم بانکی رخنه کنی و گردش ها رو کامل چک کنی ... فقط کافیه این بار یکم محتاط تر عمل کنی ... همین ... 

شماها دفعه قبل هم از خودتون ردی نذاشته بودید ... اگه اون طرف، قاتل اجیر نمی کرد عمرا کسی به این زودی متوجه می شد چی شده ...



یکم با دست پیشونیش رو خاروند ... معلوم بود بدجور عصبی شده ... برای چند لحظه با خودم گفتم ... الانه که عقب بکشه و بزنه زیر همه چیز ... نگاهش رو برگردوند روی من ... 

- باشه ... اما یادت نره تا گردن به من بدهکار شدی ... 


با شنیدن این جمله لبخند رضایت صورتم رو پر کرد ... هر چند التهاب عجیبی وجودم رو فراگرفته بود ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۱۱
محسن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی