تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۲ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۶

قسمت شصت و نه


یه هفته تمام و هیچ چیز ... نه تماس مشکوکی ... نه آدم مشکوکی ... 

مایکل هم کل اطلاعات مالی اون رو زیر و رو کرده بود ... به مرور داشت این فکر توی سرم شکل می گرفت که یا این همه سال کار کردن توی واحد جنایی ... من رو به آدمی با توهم تئوری توطئه تبدیل کرده ... یا اون همه چیز رو فهمیده و خطوط پشت سرش رو پاک کرده ...

از طرفی هنوز ترس و رعب عجیبی ازش توی وجودم بود ... ترسی که نمی گذاشت به چشم یه آدم معمولی بهش نگاه کنم ... 

آدم پیچیده، چند بعدی و چند مجهولی ای که به راحتی توی چند برخورد، حتی افرادی مثل اوبران نسبت بهش نرم می شدن .. . و بعد از یه مدت می تونست اعتماد اونها رو به خودش جلب کنه ... 

تا حدی که مطمئن بودم اگه سال های زیاد رفاقت و همکاری من با اوبران نبود ... حاضر نمی شد درخواستم رو قبول کنه ... و اطلاعات شخصی ساندرز رو برام در بیاره ... 



چند ساعتی می شد توی مدرسه بود ... و من توی اون گوشه دنج قبل، همچنان منتظر بودم ... بهترین نقطه ای بود که می تونستم فاصله ام رو باهاش حفظ کنم و از طرفی هر جای مدرسه هم که می رفت، همچنان به تماس هاش گوش کنم ... و این به لطف جان پرویاس بود ... 


همین که بهش گفتم لازمه چند وقت مدرسه زیر نظر باشه قبول کرد و نپرسید اون تهدید احتمالی که دبیرستانش رو تهدید می کنه چیه ... سر پرونده کریس ... و دختر خودش اعتمادش نسبت بهم جلب شده بود ...  



چند ساعت توی یه نقطه نشستن واقعا خسته کننده بود ... تا اینکه بالاخره تلفنم زنگ خورد ... مایکل بود ... 

- حدود 45 دقیقه پیش ... خانم ساندرز سه تا بلیط هواپیما به مقصد تورنتو گرفت ... 

- خوب که چی؟ ... تعطیلات نزدیکه ... 

- داری چیزی می خوری؟ ... 


تا این رو گفت بیسکوئیت پرید توی گلوم ... نزدیک بود خفه بشم ... 

- فعلا تنها چیز جذاب اینجا واسه پر کردن اوقات بیکاری، خوردنه ... 


چند لحظه مکث کرد ... 

- اگه میذاشتی حرفم تموم بشه به قسمت های جذابش هم می رسید ... بلیط برای تعطیلات چند روزه ی پیش رو نیست ... 

غیر از بلیط های پرواز تورنتو ... برای فردای اون روز، سه تا بلیط دیگه هم رزرو کرد ... به اسم خودش، همسرش و دخترش ... یک توقفه ... مقصد نهایی، ایران ... 


با شنیدن این اسم دستم شل شد و بقیه بیسکوئیت از دستم افتاد ... سریع دستم رو کردم توی جیب کتم و دفترچه یادداشتم رو در آوردم ... 

- شماره پرواز و شرکت هواپیمایی هر دو پرواز رو بگو  ... 



تلفن رو که قطع کردم هنوز توی شوک بودم ... داشتم به عقلم شک می کردم اما این اتفاق یعنی شک من بی دلیل نبوده ... 

عراق*، یه کشور با تسلط شیعه ... و پر از گروه های تروریستی ... 

اون شاید ثروت زیادی نداشت اما می تونست حامی مالی یا حتی واسطه مالی گروه های تروریستی باشه ... علی الخصوص اگه شیعه باشه ... شیعیان از القاعده و طالبان هم خطرناک ترن ... 


نفسم بند اومده بود ... هر چند هنوز هیچ مدرکی علیهش نداشتم اما انگیزه ای که داشت از بین می رفت دوباره زنده شد ... باید تا قبل از اینکه از کشور خارج می شد گیرش می انداختم ... 

10 دقیقه بعد دوباره تلفن زنگ خورد ... اما این بار مال من نبود ... تلفن دنیل ساندرز ... تماس ورودی: همسرش ... 



* اشتباه شنیداری پای تلفن به علت شباهت تلفظ ایران و عراق در زبان انگلیسی است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۱۲
محسن

نظرات  (۱)

واقعا تااین حد اسم شیعه تو کشورای اروپایی خطرناکه؟
پاسخ:
متاسفانه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی