فردا صبح اول وقت صدای زنگ در بلند شد ... هنوز گیج خواب بودم که با زنگ دوم به خودم اومدم ... در رو که باز کردم مایکل بود ...
- هنوز هوا کامل روشن نشده ...
فردا صبح اول وقت صدای زنگ در بلند شد ... هنوز گیج خواب بودم که با زنگ دوم به خودم اومدم ... در رو که باز کردم مایکل بود ...
- هنوز هوا کامل روشن نشده ...
حالش که بهتر شد پرونده رو گذاشتم جلوش ...
- شماره حساب ها و شماره تلفن های ساندرز توشه ... می خوام ریز گردش های مالیش رو بررسی کنی ... از چه حساب هایی پول وارد حساب شون میشه ... هم خودش و هم زنش ... نه فقط حساب واریز کننده ...
دو روز بعد، سر و کله اوبران با پرونده کامل دنیل ساندرز پیدا شد ... ریز اطلاعاتی که می شد بدون ایجاد حساسیت یا جلب توجه پیدا کرد ... اما همین اندازه هم برای شروع کافی بود ... تمام شب رو روش کار کردم و فردا صبح ساعت 6 از خونه زدم بیرون ...
بساط شون رو جمع کردن و از اونجا رفتن ... کمی طول کشید تا اون قیافه های خمار، بتونن درست و حسابی مسیر خروجی رو پیدا کنن ...
- واقعا می خوای جوونیت رو با این همه استعداد اینطوری دود کنی؟ ...
از شنیدن این اسم خوشش نیومد ...
- اون آدم خوبیه ... به اون پرونده هم که ارتباطی نداشت ...
- با اون پرونده نه ... اما اشتباه نکن ... آدم خطرناکیه ... خیلی خطرناک ...
برگشتم توی ماشین ... اما نمی تونستم از فکر کردن بهش دست بردارم ...
- چرا می خواست بدونه من در موردش گزارش دادم یا نه؟ ... اگه کار اشتباهی ازش سرنزده چرا باید براش مهم باشه؟ ... شاید ...