تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۲۷ مطلب با موضوع «تولد دوباره :: داستان دهم - مردی در آینه» ثبت شده است


مادر دنیل ساندرز توی بیمارستان بستری بود ... واسه همین نمی تونست برای صحبت با ما به اداره پلیس بیاد ... 

دنبالش می گشتیم که پرستار با دست به ما نشونش داد ... چهره جوان و غمگینی داشت ... و مهمتر از همه ایستاده بود و داشت با دست چپش، برگه های ترخیص رو پر می کرد ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۵
محسن


دوش آب سرد ... لباس هام رو عوض کردم ...

از اتاق که خارج شدم ... تلفنش رو قطع کرد ... 

- پزشکی قانونی بود ... خیلی وقته منتظره ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۰:۵۸
محسن


صدای زنگ موبایلم بیدارش کرده بود ... اون خیابون خواب هم اومده بود من رو بیدار کنه ... شاید زودتر از شر صدای زنگ خلاص بشه ... 

هنوز سرم گیج بود که صدا قطع شد ... یکی از چشم هام بیشتر باز نمی شد ... دوباره زد روی شونه ام ... 

- هی مرد ... پاشو برو ... شلوارت رو که خراب کردی ... حداقل قبل از اینکه کنار خونه زندگی من بالا بیاری برو ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۰:۵۷
محسن


چراغ رو هم روشن نکردم ... فضای خونه از نور بیرون، اونقدر روشن بود که بتونم جلوی پام رو ببینم ... کتم رو پرت کردم یه گوشه و ... بدون عوض کردن لباسم ... همون طوری روی تخت ولو شدم ... 

چقدر همه جا ساکت بود ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۰:۵۵
محسن


کتم رو برداشتم که برم خونه ... یکی از پشت سر صدام کرد ...

- مندیپ ... برو پیش رئیس ... کارت داره ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۰:۵۳
محسن


- فقط همین موارد باعث برداشت اولیه ات از علت قتل شده؟...


بدون اینکه سرم رو تکان بدم ... نگاهم رو چرخوندم سمتش...

- یادت رفته توی آکادمی، کی بالاترین امتیازها رو داشت؟ ... 

بچه ها اطلاعات گوشی مقتول رو در آوردن ... شماره تلفن... تماس های گرفته شده ... پیام ها ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۲:۳۹
محسن