روز
اول مدرسه ... مادرم با بهترین تکه های پارچه ای که داشتیم برام لباس درست
کرد ... پدرم فقط تونست برام چند تا مداد و دفتر بخره ... اونها رو توی یه
کیسه پارچه ای ریختیم ...
پدرم
همیشه آرزو داشت درس بخونه ... دلش می خواست رشد کنه و روزی بتونه از اون
زندگی بردگی نجات پیدا کنه ... با تصویب قانون جدید، انگار روح تازه ای توی
پدرم دمیده شده بود ...
سال
1967 ... پس از برگزاری یک رفراندوم بزرگ ... قانون ... بومی ها را به
عنوان یک انسان پذیرفت ... ده سال طول کشید تا علیه تبعیض نژادی قانون
تصویب شد ... و سال 1990 ... قانون اجازه استفاده از خدمات بهداشتی - پزشکی
و تحصیل را به بومی ها داده شد ... هر چند ... تمام این قوانین فقط در
کتاب قانون ثبت گردید ... .