مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود که قبلا پیش شون بودم ... . اونجا
هم اوضاع و احوالش فرق چندانی با جای قبلی نداشت... چشم هاش می لرزید ...
اگر یه تلنگر بهش می زدی گریه اش در میومد ... جایی بودیم که اگر کسی سرمون
رو هم می برید یه نفرم نبود به دادمون برسه ...
دم در دبیرستان منتظرش بودم ... به موبایل حاجی زنگ زدم... گوشی رو برداشت ...
زنگ زدم بهت خبر بدم می خوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم... من به تو اعتماد کردم؛ می خوام تو هم بهم اعتماد کنی... هیچی نپرس ... قسم می خورم سالم برش می گردونم...