تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران


سوار ماشین ... به خودم که اومدم جلوی در آپارتمان دنیل ساندرز بودم ... با زنگ دوم در رو باز کرد ...

- خواب بودید؟ 


جا خورده بود ... لبخندی زد ...

- نه کارآگاه ... بفرمایید تو ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۱
محسن


برگشتم سمت در ...

- هیچ چیز مشخص نیست خانم تادئو ... 


نگاه امیدوارش مایوس شد ...

- فکر می کنم اونها رو از آقای ساندرز گرفته باشه ... دقیق چیزی یادم نمیاد ولی شاید جواب سوال تون رو پیش اون پیدا کنید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۷
محسن


پدرش در رو باز کرد ... چقدر توی این دو روز چهره اش خسته تر از قبل شده بود ... تا چشمش به من افتاد ... تعللی به خودش راه نداد ...

- قاتل پسرم رو پیدا کردید؟ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۳
محسن


- چه اتفاقی افتاد؟ ... چرا اینطوری شدی؟ ... 


چند لحظه بهش نگاه کردم ...

- دنبالم بیا ... باید یه چیزی رو بهت نشون بدم ... 


با همون سر و صورت خیس از دستشویی زدم بیرون ... لوید هم دنبالم ... برگشتم تو همون اتاق شیشه ای ...

- بشین رو صندلی ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۱
محسن


فایل رو پاک کردم ... و گوشی کریس رو برداشتم ... حق با اوبران بود ... هیچ چیزی یا سرنخی توش نبود ... و اون شماره های اعتباری هم که چند بار باهاش تماس گرفته بودن ... عین قبل، همه شون خاموش بود ... تماس های پشت سر هم ... هرچند، مشخص بود به هیچ کدوم شون جواب نداده ... نه حداقل با تلفن خودش ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹
محسن


رفتم اتاق پشت شیشه ... قبل از اینکه فیلم رو پاک کنم تصمیم گرفتم حداقل یه بار اون رو از خارج ماجرا ببینم... 

فیلم رو پخش کردم ... این بار با دقت بیشتر روی حالت و حرف هاش ... بعد از پاک شدنش دیگه چنین فرصتی پیش نمی اومد ... 

محو فیلم بودم که اوبران از در وارد شد ...

- چی می بینی؟ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۷
محسن