تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۵۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

اون دختر پر از شور و نشاط ... بی صدا و گوشه گیر شده بود... با کسی حرف نمی زد ... این حالتش به حدی شدید بود که حتی مدیر مدرسه جدید ازمون خواست بریم مدرسه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۸
محسن

از نیم ساعت قبل فرودگاه بودم ... پرواز هم با تاخیر به زمین نشست ... روی صندلی بند نبودم ... دلم برای اون صدای شاد و چهره خندانش تنگ شده بود ... انرژی و شیطنت های کودکانه اش ... هر چند، خیلی گذشته بود و حتما کلی بزرگ تر شده بود ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۸
محسن

انتخاب واحد ترم جدید ... و سعید، بالاخره نشست پای درس... در گیر و دار مسائل هر روز ... تلفن زنگ زد ... با یه خبر خوش از طرف مامان ...
- مهران ... دنبال یه مدرسه برای الهام باش ... این بار که برگردم با الهام میام ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۵
محسن

جا خوردم ... نیم خیز چرخیدم پشت سرم ... سینا بود ... با نگاهی که توی اون مهتاب کم هم، تعجبش دیده می شد ...
- تو چقدر نماز می خونی ... خسته نمیشی؟ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۴
محسن

به ساعتم نگاه کردم ... و بلند شدم ...
- کجا؟ ... تازه وسط بازیه ...
- خسته شدی؟ ...

همه زل زده بودن به من ...
- تا شما یه استراحت کوتاه کنید ... این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه و برمی گرده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۳
محسن

بالای کوه ... از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه می کردم ... دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و سبحان الله می گفتم ... که یهو کامران با هیجان اومد سمتم ...
- آقا مهران ... پاشو بیا ... یار کم داریم ...

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۴
محسن