تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم ... اما یه لحظه به خودم اومدم ... حواست کجاست استنلی؟ ... این یه انتخابه... یه انتخاب غلط ... نزار وسوسه ات کنه ... تو مرد سختی ها هستی ... نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی... .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۱۶
محسن


حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت ... صبح عین همیشه رفتم سر کار ... ولی مشتری اون روز خیلی خاص بود ... آدمی که در بخش بزرگی از خاطرات قبلم شریک بود... .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۲
محسن


چند هفته، حفظ کردن نماز و تمرینش طول کشید ... تک تک جملات عربی رو با ترجمه اش حفظ کرده بودم ... کلی تمرین کردم ... سخت تر از همه تلفظ بود ... گاهی از تلفظ هام خنده ام می گرفت ... خودم که می خندیدم بقیه هم منفجر می شدن ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۰
محسن


حال احد کم کم خوب شد ... برای اولین بار که با پدرش اومد مسجد، بچه ها ریختن دورش ... پسر حاجی بود ... .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۵
محسن


برگشتم خونه ... تمام مدت، جمله احد توی ذهنم می چرخید ... یه لحظه به خودم اومدم ... استنلی، اگر واقعا چیزی به اسم شانس وجود نداشته باشه ... یعنی ... .
تمام اتفاقات زندگیم ... آیات قرآن ... بلند شدم و با عجله رفتم سراغ قرآن ... دوباره برش داشتم و شروع کردم به خوندن ... از اول، این بار با دقت ... .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۳
محسن


بهش آرام بخش دادم ... تمام شب رو خوابید اما خودم نتونستم ... نشسته بودم و نگاهش می کردم ... زندگی مثل یه فیلم جلوی چشمم پخش می شد ... هیچ وقت، هیچ کسی دستش رو برای کمک به من بلند نکرده بود ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۷
محسن