حالی
که داد می زد و اون جملات رو تکرار می کرد و اشک می ریخت ... حمله کرد سمت
من ... چند تا مشت و لگد که بهم زد ... یقه اش رو گرفتم و چسبودندمش به
دیوار...
مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود که قبلا پیش شون بودم ... . اونجا
هم اوضاع و احوالش فرق چندانی با جای قبلی نداشت... چشم هاش می لرزید ...
اگر یه تلنگر بهش می زدی گریه اش در میومد ... جایی بودیم که اگر کسی سرمون
رو هم می برید یه نفرم نبود به دادمون برسه ...