تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۴۸ مطلب با موضوع «تولد دوباره :: داستان چهارم - تمام زندگی من» ثبت شده است

وسایلم رو جمع کردم ... آرتا رو بغل کردم ... موقع خروج از اتاق، چشمم به کارت روی میز افتاد ... برای چند لحظه بهش نگاه کردم ... رفتم سمتش و برش داشتم ...


- خدایا! اون پیشنهاد برای من، بزرگ بود ... و در برابر کرم و بخشش تو، ناچیز ... کارت رو مچاله کردم و انداختم توی سطل زباله ... 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۶
محسن

- اگر جلوی این دیوارها گرفته نشه ... روز به روز جلوتر میاد... امروز تا وسط اسرائیل کشیده شده ... فردا، دیگه مرزی برای کشور شما و بقیه کشورها نمی مونه ... و انسان های زیادی به سرنوشت های بدتری از شما دچار میشن ... شما به عنوان یه انسان در قبال مردم خودتون و جهان مسئول هستید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۵
محسن

- پیشنهاد خوبی نبود؟ ... اگر خوب نیستن، خودتون بهش اضافه کنید ...


- چرا ... واقعا وسوسه انگیزه ... اما می خوام بدونم کی هستید و چقدر می تونم بهتون اعتماد کنم؟ ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۴
محسن

چند روز بعد دوباره اومدن سراغم ... این بار واضح برای معامله کردن بود ... 


بهم گفتن که من یه زخم خورده ام ... و اگر باهاشون همکاری کنم یه تیر و دو نشانه ... هم انتقامم رو می گیرم و هم هر چی بخوام برام مهیا می کنن ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۳
محسن

تیر گروه دوم هم به سنگ خورده بود ... 

من مهره پیاده نظام بازی شطرنج اونها نبودم ... شطرنجی که نمی دونستم شاه و وزیرش چه افرادی هستن ... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۱
محسن

کلافه شده بود ... از هر طرف که جلو می رفت، من دوباره برمی گشتم سر نقطه اول ... اون از من می خواست حقیقت رو بگم ... ولی مهم این بود که چه کسی و برای چه اهدافی قصد داشت از این حقیقت استفاده کنه ... 

چیزی که اون روز، من موفق نشدم از توی حرف های اون به دست بیارم ...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۰۸:۴۱
محسن