تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

کلافه شده بود ... از هر طرف که جلو می رفت، من دوباره برمی گشتم سر نقطه اول ... اون از من می خواست حقیقت رو بگم ... ولی مهم این بود که چه کسی و برای چه اهدافی قصد داشت از این حقیقت استفاده کنه ... 

چیزی که اون روز، من موفق نشدم از توی حرف های اون به دست بیارم ...


چند روز بعد، دوباره چند نفر خانم دیگه اومدن ... بین تمام حرف های اونها یه چیز مشخص بود ... اونها اسلام رو هدف گرفته بودن ... موضوع، خشونت و ظلم علیه جامعه زنان نبود...

اونها می خواستن من بیام جلوی دوربین ها و تمام اتفاقاتی رو که برای من افتاده بود رو به اسلام نسبت بدم ...




همین طور که داشتن حرف می زدن ... با آرامش به پشتی صندلی تکیه دادم ...

- متاسفم ... من نمی تونم با شما همکاری کنم ...


با تعجب بهم نگاه کردن ...

- چرا خانم کوتیزنگه؟ ...


- چون کسی که مسلمان بود ... من بودم، نه همسرم ... من، پدرشوهر و مادرشوهرم مسلمان بودیم ولی اون نبود ...


- اما در ایران، زنان زیادی مثل شما هستن ... زنانی که از حق مسلم آزادی برخوردار نیستن ...



خنده ام گرفت ... 

- و اتفاقا زنانی هم هستن که اونقدر آزادن که به خودشون اجازه میدن ... خارج از چارچوب دین و اخلاق ، با یه مرد متاهل، ارتباط داشته باشن ... مهم آزادی نیست ... مهم مرزهای آزادیه ... مرزهای آزادی شما کجا تعریف میشه؟ ...

نظرات  (۲)

۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۷ رضا کربلایی
با سلام
قسمت بعدی این داستان چه زمانی در وبلاگ قرار میگیرد؟
پاسخ:
سلام
ببخشید دیر شد
۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۴ رضا کربلایی
 آقا بزرگوارین
بسیار مطالب تون عالی است؛ دیر هم بشه فدای سرتون

پاسخ:
تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی