تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۱۶

قسمت پانزده : مهمانی شیطان

چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... 

- متین جان ... مگه مهمونی زنانه است؟ ...

- نه ... چطور؟ ...

- این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم ... کتش تنگ و کوتاهه ...


با حالت بی حوصله ای اومد سمتم ... 

- یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ ... زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم ... و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس ... اونجا آدم هاش با کلاسن ... امل بازی در نیاری ها ...


- امل بازی؟ ... امل چی هست؟ ...



خندید و رفت توی اتاق کارش ... با صدای بلند گفت ... 

- یعنی همین اداهای تو ... راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز ... 


سرش رو آورد بیرون ... 

- محض رضای خدا ... یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن ...



تکیه دادم به دیوار ... نفسم در نمی اومد ... نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدیم درک کنم ... مغزم از کار افتاده بود ... اومد سمتم ... 


- چت شد تو؟ ...

- از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم ... اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟ ... 



با خنده اومد طرفم ... 

- زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر ... زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن ...



دوباره رفت توی اتاق ... این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم ... 

- راستی یه دستم توی صورتت ببر ... اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست ... همچین که چشم هاشون بزنه بیرون ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۳۰
محسن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی