۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۰:۵۷
قسمت سیزده: زندگی میان بهشت
بدون اینکه من کاری بکنم، حاجی خودش پیگیر کارهای من شد ... تاییده و مجوز تحصیل و اجازه اقامت از وزارت و ... .
روز
موعود رسید ... توی خوابگاه بهم کمد و تخت دادن ... دلم می خواست از شدت
خوشحالی گریه کنم ... مدام از خدا تشکر می کردم ... باور نمی کردم خدا چنین
نصرت و پیروزی ای رو نصیب من کرده و کاری کرده که با دست خودشون، نابودشون
کنم ... .
بیشتر
از همه، زمانی شادی من چند برابر شد که فهمیدم وسط بهشت قرار گرفتم ...
توی خوابگاه پر از شیعیان مختلف، از کشورهای مختلف بود ... امریکای شمالی و
جنوبی، آفریقا، آسیا و اروپا ... مسلمان و تازه مسلمان، و همه شیعه ...
هیچ چیز از این بهتر نمی شد ...
بالافاصله
یک برنامه هدف گذاری شده درست کردم ... مرحله اول، نفوذ بین اقوام مختلف
... مرحله دوم، شناسایی اخلاق، فرهنگ و تفکرات و نقاط قوت و ضعف تک تک شون
بود ... نقش و جایگاه اسلام بین اونها ... میزان و درصد نفوذ شیعیان در بین
حکومت و قدرت ... مرحله سوم، شناسایی علت شیعه شدن تازه مسلمان ها ...
شیعیان از چه راهی اونها رو شست و شوی مغزی داده بودن؟ ... و آخرین مرحله،
پیدا کردن راهکارهای نابودی شیعه در هر فرهنگ و قوم و ملیت بود ... .
بالاخره ماموریت من شروع شد ... مرحله اول، نفوذ ... .
همزمان
باید مطالعاتم رو هم شروع می کردم ... یک ماه دیرتر از بقیه اومده بودم
... زمانم رو تقسیم کردم ... سه ساعت می خوابیدم و بیست و یک ساعت، تلاش می
کردم ... دیگه هیچ چیز جلودار من نبود ...
۹۴/۰۸/۰۱