۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۵
قسمت سی و نه : سلام خدا بر صراط مستقیم
نفس
و زبانش بند آمده بود ... یا باید روی منبر به حقانیت امام علی و فرزندانش
شهادت می داد یا تایید می کرد که عایشه بر خلیفه شورش و خیانت کرده بود
...
قبل از اینکه به خودش بیاد، دوباره با صدای بلند فریاد زدم: بگیرید و این
کافر نجس رو از خانه خدا بیرون کنید ... و به سمت منبر حمله کردم ... یقه
اش رو گرفتم و اون رو از بالای منبر به پایین کشیدم و محکم توی گوشش زدم
... .
جمع
هم که هنوز گیج و مبهوت بودند با این حرکت من، ملتهب شدند و به سمت اون
وهابی حمله کردند و الله اکبر گویان از مسجد بیرونش کردند ... .
جماعت
هنوز از التهاب و هیجانی که بهشون وارد کرده بودم؛ آرام نشده بودند ...
رفتم سمت منبر ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... دوباره بسم الله گفتم و
توسل کردم و برای اولین بار از پله های منبر بالا رفتم ... .
بسم
الله الرحمن الرحیم ... سلام و درود خدا بر جویندگان و پیروان حقیقت ...
سلام و درود خدا بر مجاهدان و سربازان راه حق ... سلام و درود خدا بر
پیامبری که تا آخرین لحظات عمر مبارکش، هرگز از فرمان الهی کوتاهی نکرد ...
سلام و درود خدا بر صراط مستقیم و تک تک پیروان و ادامه دهندگان ... و اما
بعد ... .
سالن تقریبا ساکت و آرام شده بود اما هنوز قلب من، میان شقیقه هایم می تپید ...
۹۴/۰۸/۰۸