تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

توی تاریکی نشسته بودم روی مبل ... و غرق فکر ... نمی دونستم باید چه کار کنم ... اصلا چه کاری از دستم برمیاد ... واضح بود پایان زندگی مشترک پدر و مادرمه ...


نیمه شب بود که مامان از اتاق اومد بیرون ... عین همیشه توی حال، چراغ خواب روشن بود ... توی تاریکی پذیرایی من رو دید ...
ـ چرا نخوابیدی؟ ...
ـ خوابم نمی بره ...

اومد طرفم ...
ـ چرا چیزی بهم نگفتی؟ ...


چند لحظه توی اون تاریکی بهش خیره شدم ... و سرم رو انداختم پایین ...
ـ ببخشید ...

و ساکت شدم ...
ـ سوال نکردم که عذرخواهیت رو بشنوم ...
ـ از دستم عصبانی هستی؟ ... می دونم حق انتخابت رو ازت گرفتم ... اما اگه می گفتم همه چیز خراب می شد ... مطمئن بودم می موندی و یه عمر با این حس زندگی می کردی که بهت خیانت شده ... زجر می کشیدی ... روی بابا هم بهت باز می شد ... حداقل اینطوری مجبور بود دست و پاش رو جمع کنه ... هر آدمی ... کم یا زیاد ... ایرادهای خودش رو داره ... اگه من رو بزاریم کنار ... شاید خوب نبود ولی زندگی بدی هم نبود؛ بود؟ ...


و سکوت فضا رو پر کرد ...
ـ از دست تو عصبانی نیستم ... از دست خودم عصبانیم ... از اینکه که نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی ...



نمی دونستم چی بگم ... از اینکه اینطوری برخورد کرد بیشتر خجالت کشیدم ...
ـ اینکه نمی خواستم بفهمی به خاطر کنکورت بود ... اما همه اش همین نبود ...
ترسیدم غیرتت با جوانیت گره بخوره ... جوانیت غلبه کنه ... توی روی پدرت بایستی ... و حرمتش رو بشکنی ... بالا بری ... پایین بیای ... پدرته ... این دعوا بین ماست ... همون طور که تا حالا دعوا و کدورت ها رو پیش شما نکشیده بودیم ... امیدوار بودم این بار هم بشه مثل قبل درستش کرد ... که نشد ...



مادرم که رفت ... من هنوز روی مبل نشسته بودم ...

نظرات  (۶)

سلام ببحشید داستان چند قسمته؟
خدا قوت 
پاسخ:
سلام
داستان در حال ویرایش هست و هنوز انتهایی براش در نظر گرفته نشده
التماس دعای فرج
این داستان رو امروز شروع کردم....کل داستان رو که تا الان گذاشته بودید تو یک ساعت و نیم خوندم.....
امیدوارم زودتر خیلی خیلی زودتر بقیه اش رو بخونم
التماس دعا فرج
گفتم من شدید از این باباهه بدم میاد اصلا اسمش که میاد ...
همین مردها هستن که وقتی می خوام جلو دوستام از اسلام دفاع کنم با صیغه و زن و ... دهنم و شدید می بندن که یه موقع نشنوم اگه اسلام درسته اگه صیغه خوبه شوهر خودت باشه .... مردشور این مرد ها رو ببرن اگه از اسلام این اصل رو شدید بلدن بازم دم خارجی ها گرم دیگه ادعای خدا و پیغمبر ندارن
این داستان شما پدر مارو در آورد...
ای بابا چه شرایط سختی!
این داستان بدجوری ذهنمو مشغول کرده
همیشه این سوال ذهنمو درگیر کرده بود که چرا ما به عنوان جمهوری اسلامی که این همه ادعا داریم نتونستیم یه رییس جمهور خوب تو این سالها خروجی بدیم!!!  الان دیدم آدمای خوب داریم منتها وارد این عرصه ها نمیشن
همه آدما ی خوب باید بشن سردار جهان اسلام و شهید و... 
بابا بخدا خودمونم مهم ایم ما مثلا قراره الگو باشیم
من که هر چی رو خودم کار کردم و میکنم به جایی نمیرسم ولی این اقا خب تلاششونو بکنن ماشاء الله اهل تلاشن
هههععععی روزگار
ادامه اش رو هم بذارید که دیگه زیادم طولانی بشه با روح وروان مردم دارید بازی میکنید
خیلی خیلی ممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی