تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

صدام خسته و خواب آلود ... از توی گلوم در نمی اومد ...
- به داداش ... رسیدن بخیر ...

رفت سر کمد، لباس عوض کردن ...
- امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت ... دیگه آخر اعصابم خورد شد ... می خواستم بگم دیوونه ام کردید ... اصلا مرده... به من چه که نیومده ...

غلت زدم رو به دیوار ... که نور کمتر بیوفته تو چشمم ...
- مخصوصا این پسره کیه؟ ... سپهر ... تا فهمید من داداش توئم ... اومد پیله شد که مهران کو ... چرا نیومده ...
راستی دکتر هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره ات رو دادم بهش ...

ته دلم گفتم ...
ـ من دیگه بیا نیستم ... اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه ...


و چشم هام رو بستم ...
نیم ساعت بعد، سعید هم خوابید ... اما خواب از سر من پریده بود ... هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم... نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه ... پیش خودم گیر بودم ... معلق بین اون درگیرهای فکری ... و همه اش دوباره زنده شد ...


فردا ... حدود ظهر ... دکتر زنگ زد ... احوال پرسی و گله که چرا نیومدی ... هر چی می گفتم فایده نداشت ... مکث عمیقی کردم ...
- دکتر ... من نباشم بقیه هم راحت ترن ...

سکوت کرد ... خوشحال شدم ... فکر کردم الان که بیخیال من بشه ...
ـ نه اتفاقا ... یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه... اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع... شاید دیگه بهم نیاد ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه ...


و زد زیر خنده ... من، مات پای تلفن ... نمی فهمیدم کجای حرفش خنده داره ...
آدم جبهه رفته ای که خون شهدا رو دیده ... اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده ... بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت ...
ـ دیروز به بچه ها گفتم ... فکر نمی کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن ... نه فقط من، بقیه هم می خوان بیای ... مهرت به دل همه افتاده ...



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۲
محسن

نظرات  (۳)

واقعا....من هم فکر نمیکردم از این آدم هااا هنوز وجود داشته باشن....

مطمین که اقا مهران حقیقی ان؟؟ امکانش هست بگین خاطراتشون چطور اینجا ثبت میشه؟ نویسنده با ایشون آشنا هستن...؟؟؟.

البته...خیلی خیلی خیلی ممنون....داستان فوق العاده است و من باور دارم اگر هم اقا مهران حقیقی نباشن مردان خدا میتونن وجود داشته باشن....
پاسخ:
سلام
نویسنده از دوستان ایشون هستند بنده با چنتا از دوستان آقا مهران هم در ارتباط هستم
این شخصیت وجود خارجی داره
التماس دعای فرج
سلام چقدر با تأخیر و چقدر دیر میگذارید، من یکی از داستانها رو در گروهی گذاشتم و استقبال زیاد بود ، ولی باید حداقل شبی ١٠ قسمت میگذاشتم تا پیگیری کنند، در جای دیگر تأخیر ارسال روزانه (تغییر ساعت ارسال)و تعداد کم باعث شد ، عده ای از ادامه قصه منصرف شوند .
بله امثال آقا مهران وجود خارجی دارند...
من با یکی از همین ها زندگی میکنم...
جذابیت این داستان از اولش تا الان برای من شباهت های قهرمان این داستان با قهرمان زندگی منه....
انقد عجیب که باورم نمیشه
البته نه جزییات حوادث، بلکه ارتباط قلبی با خدا از ابتدای کودکی و تحمل سختی ها و آزمون ها ورو امتحان های الهی
و همین طور هر کاری رو برای رضای خدا کردن نه برای دل خود....
و اینهمه گذشت و مهربانی و سخت کوشی و البته تهش هم مهره ماری که برای من همسر، همیشه خوشایند نیست.... ;-)
چون هر جا پامیذاره با ایمان و مهربانی و گذشت، بطور فطری همه رو جذب خودش میکنه.... 
پاسخ:
سلام
خب شما هم جذبش شدید دیگه
التماس دعای فرج

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی