تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۶

قسمت پنجاه و سه


2 ماه فرصت ... بدون اینکه اسم شاهدم رو بهشون بدم ... یا اینکه بگم از کجا حقیقت رو پیدا کرده بودیم ... فقط اسم الکس بولتر رو بهشون دادم ... و فرصتی که ازش به عنوان طعمه برای گیر انداختن بقیه اعضای اون باند استفاده کنن ... 

بعد از این مدت ... حتی اگه نتونسته باشن از این فرصت استفاده کنن ... من از شاهدم استفاده می کردم ... هر چقدر هم سخت یا حتی غیر ممکن ... مجبورش می کردم حرف بزنه و اون رو به جرم قتل به دادگاه می کشیدم ... اما دلم نمی خواست به این راحتی تموم بشه ... اون باید تاوان تمام کارهایی رو که کرده بود پس می داد ... 



جلسه مشترک تموم شد ... به زحمت، خودم رو تا پشت میزم رسوندم و نشستم ... کوین از گروه شون جدا شد و اومد سمتم ...

- می خواستم ازت عذرخواهی کنم ... حرف های اون روزم خوب نبود ... که گفتم پلیس خوبی نیستی ... و ...

تو واقعا پلیس خوبی هستی ... در تمام این سال ها بهترین بودی ... 


نگاهم رو ازش گرفتم ... اوبران داشت به سمت مون می اومد ... نمی خواستم جلوی اون حرفی زده بشه ... 

شاید کوین داشت ازم عذرخواهی می کرد ... ولی اتفاق 10 سال پیش ... چیزی نبود که هرگز از خاطرات من پاک بشه ... خاطره ای که امثال کوین ... هر چند وقت یک بار، با همه وجود ... دوباره برام زنده اش می کردن ... 

- فراموشش کن ... 


اوبران دیگه کاملا بهمون نزدیک شده بود ... کوین که متوجهش شد ... با لبخند سری برای لوید تکان داد و رفت ... 

- پاشو ... باید برگردیم بیمارستان ... 


- داشتم پرونده جان پرویاس رو نگاه می کردم ... توش نوشتن چند سال پیش توی یه حادثه دختر 3 ساله اش کشته شده ... هر چند افسر پرونده ... اون رو حادثه عنوان کرده اما فکر کنم باید دوباره این پرونده باز بشه ... 


پرونده رو کشید سمت خودش ... و شروع به ورق زدن کرد ... 

- فکر می کنی حادثه نبوده؟ ...

- اگه حادثه نبوده باشه چی؟ ... جان پرویاس کسی بوده که با همه قوا جلوی اونها رو گرفته ... اگه حادثه، صحنه سازی بوده باشه ... و توی اون صحنه سازی به جای خودش، دخترش کشته شده باشه چی؟ ... فکر می کنم این پرونده ارزشِ دوباره باز شدن رو داره ... 


پرونده رو بست و گذاشت روی میز خودش ...

- اینکه ارزش داره یا نه رو من پیگیری می کنم ... و تو همین الان، یه راست برمی گردی بیمارستان ... با زبون خوش نری به خاطر عدم ثبات عقلی و روانی ... و به جرم خودآزادی و اقدام به خودکشی، بازداشتت می کنم ...


رفت سمت میزش و کتش رو از روی پشتی صندلیش برداشت ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... 

- قبل از اینکه من رو ببری بیمارستان ... یه جای دیگه هم هست که حتما باید خودم برم ... 


دستم رو گذاشتم روی میز ... و به زحمت از جا بلند شدم ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۸
محسن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی