تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۲ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۵

قسمت هفتاد و دو


توی بخش تاسیسات دبیرستان ... بین اون موتورها و دستگاه ها نشسته بودم ... گیج، مات، مبهم ... خودم به یه علامت سوال تبدیل شده بودم ... حس می کردم بدنم یخ زده ... 

زیارت ... فاطمه ... اربعین ...

من مفهوم هیچ کدوم از این کلمات عربی رو نمی دونستم ... و نمی فهمیدم خطاب بئاتریس ساندرز برای ارباب* چه کسی بود؟ ... اون مرد کی بود که به خاطرش گریه کرد و ازش درخواست کرد؟ ... قطعا عیسی مسیح نبود ... 


لب تاپ رو از روی صندلی مقابلم برداشتم و اون کلمات رو با نزدیک ترین املایی که به ذهنم رسید سرچ کردم ... 



حالا مفهوم رفتارهای اون روز ساندرز رو می فهمیدم ... اون روز، اون فقط یک چیز می خواست ... اینکه با خیال راحت بتونه همسرش رو برای انجام برنامه های دینی ببره ... فقط همین ... 

و من ندونسته می خواستم اون رو مثل یه معادله حل کنم ... 


هر چند هنوز هم در نظرم اون یک فرمول چند بعدی و ناشناخته بود ... اما در اعماق وجودم چیزی شکست ... 

فهمیده بودم این حس ناشناخته و این اشتیاق عمیق که در وجود اونها شکل گرفته ... در وجود کریس هم بوده ... اون هم می خواسته با اونها همسفر بشه ... 


کریس برای من یه قهرمان بود ... قهرمانی که براش احترام قائل بودم ... و این سفر اشتیاق اون بچه هم بود ... شاید من درکی از این اشتیاق نداشتم ... اما می تونستم برای این خواسته احترام قائل باشم ...



تمام زمان باقی مونده تا بعد از ظهر و تعطیل شدن دبیرستان ... توی زیر زمین تاسیسات موندم ... بدون اینکه حتی بتونم نهاری رو که آورده بودم بخورم ... 


نشسته بودم و به تمام حرف ها و اتفاقات اون مدت فکر می کردم ... به ساندرز ... همسرش ... کریس ... و تمام افکار اشتباهی که من رو به اون زیرزمین کشونده بود ... تمام اندوه اون روز اونها تقصیر من بود و من مسببش بودم ... 


با بلند شدن صدای زنگ ... منم وسائلم رو جمع کردم و گذاشتم توی کیف ... صندلی های تاشو رو جمع کردم و با دست دیگه برداشتم ... و از اون زیر زمین زدم بیرون ... گذاشتم شون کنار انبار و رفتم سمت دفتر مدیریت ... 



جان پرویاس هنوز توی دفترش بود ... با دیدن من از جاش بلند شد ... 

- کارآگاه مندیپ ... چهره تون گرفته است ...


پریدم وسط حرفش ... 

- اومدم بگم جای نگرانی نیست ... هیچ تهدیدی دبیرستان شما رو هدف نگرفته ... اینطور که مشخصه همه چیز بر مبنای یه سوءتفاهم بوده ... 


خیلی سعی کرد اسم اون سوءتفاهم رو از دهن من بیرون بکشه ... اما حتی اگر می تونستم حرف بزنم ... شرمندگی و عذاب وجدان من در برابر ساندرز بیشتر از این حرف ها بود ...



* ارباب (Lord) اصطلاحی است که در ادبیات دینی برای خطاب قرار دادن خدا یا حضرت عیسی به کار می رود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۱۲
محسن

نظرات  (۲)

سلام ، یک سالگی سایت رو تبریک می گم . خدا قوت .
پاسخ:
سلام،تشکر
سلام ، یک سالگی سایت رو تبریک می گم . خدا قوت .
پاسخ:
سلام تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی