قسمت هشتاد و یک
سوال هام رو یکی پس از دیگری می پرسیدم ... آشفته و دسته بندی نشده ...
ذهن من، ذهن یک مسلمان نبود ... و نمی تونستم اون سوالات رو دسته بندی کنم ... نمی دونستم هر سوال در کدوم بخش و موضوع قرار می گیره ... گاهی به ایدئولوژی های خداشناسی ... گاهی به نظریات نظام اجتماعی و جهان بینی ... و گاهی ...
اون روی نیمکت کنار فضای سبز جلوی کلیسا نشسته بود ... و من مقابلش ایستاده...
درونم طوفان بود و ذهنم هر لحظه آشفته تر می شد ... هر جوابی که می گرفتم هزاران سوال در کنارش جوانه می زد ... چنان تلاطمی که نمی گذاشت حتی سی ثانیه روی نیمکت بشینم ... و هی بالا و پایین می رفتم ...
تضاد اندیشه ها و نگرش های اسلامی برام عجیب بود ... با وجود اینکه کلمات و جملات ساندرز سنجیده و معقول به نظر می رسید ... اما حرف های مخالفین و سایر گروه های اسلامی هم ذهنم رو درگیر می کرد ... نمی تونستم درست و غلط رو پیدا کنم ...
انگار حقیقت خط باریکی از نور بود که در میان اون همه شبهه و تاریکی گم می شد ... یا شاید ذهن ناآرام من گمش می کرد ...
ساندرز داشت به آخرین سوالی که پرسیده بودم جواب می داد ... اما به جای اینکه اون از سوال پیچ شدن خسته شده باشه ... من خسته و کلافه شده بودم ...
بی توجه به کلماتش نشستم روی نیمکت و سرم رو بردم عقب ... سرم ار پشت، حال نیمه آویزان پیدا کرده بود ... با دیدن من توی اون شرایط، جملاتش رو خورد و سکوت کرد ... فهمید دیگه مغزم اجازه ورود هیچ کلمه ای رو نمیده ...
ساکت، زل زده بود به من ...
چند لحظه توی همون حالت باقی موندم ...
- این کلمات به همون اندازه که جالبه ... به همون اندازه گیج کننده و احمقانه است ...
- گیج کنندگیش درسته ... چون تازه است و بهم پیچیده ... اما احمقانه ...
سرم رو آوردم بالا ...
- همین کلمات، حرف ها و مبانی رو توی حرف تروریست ها هم خوندم ... مبانی تون یکیه ... اما عمل تون با هم فرق داره ... چطور ممکنه از یک مبنا و یک نقطه ... دو مسیر کاملا متفاوت به اسم خدا منشا بگیره؟ ...
هر لحظه، چالش و سوال جدید مقابلش قرار می دادم ... سوال ها و پیچش ها یکی پس از دیگری ...
التهاب درونم دوباره شعله کشید ... از جا پریدم و مقابلش ایستادم ...
و اون همچنان ساکت بود ...
- علی رغم اینکه به شدت احمقانه است ... ولی بیا بپذیریم که خدایی وجود داره ... و ممکنه از یه ایدئولوژی، چند مسیر منشأ بشه ... و بپذیریم که فقط یه مسیر، مسیر صحیح و اسلامه ...
از کجا می دونی اون چیزی رو که باور داری از طرف خداست و باید بهش عمل کرد ... مسیر اونها نیست ... و تو بر حقی؟ ...