تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران


نیم ساعت بیشتر بود که نشسته بودم و پشت سر هم توپ بیسبال رو پرت می کردم سمت دیوار ... می خورد بهش و برمی گشت ... حوصله انجام دادن هیچ کاری رو نداشتم ... قبل از اینکه آنجلا ترکم کنه ... وقتی سر کار نبودم یا اوقاتم با اون می گذشت ... یا برنامه می ریخت همه دور هم جمع می شدیم ... 

اون روزها همیشه پیش خودم غر می زدم که چقدر این دورهمی ها اعصاب خورد کنه ... اما حالا این سکوت محض داشت از درون من رو می خورد ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۴
محسن


برگشتم خونه با چند روز مرخصی استحقاقی ... هر چند لفظ اجباری بیشتر شایسته بود ... 

وسائلم رو پرت کردم یه گوشه ... و به در و دیوار ساکت و خالی خیره شدم ... تلوزیون هم چیز جذابی برای دیدن نداشت ... دیگه حتی فیلم ها و برنامه هاش برام جذاب نبود ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۲
محسن


برگه استعفا رو از روی میز برداشتم و دنبالش رفتم ... هنوز پام به دفترش نرسیده بود که ... 

- چرا با خودت این کارها رو می کنی؟ ... تو بهترین کارآگاه منی ... بین همه اینها روشن ترین آینده رو داشتی ... چرا داری با دست خودت همه چیز رو خراب می کنی؟ ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۰
محسن


زمان به سرعت برق و باد گذشت ... و فرصتی که به دایره مواد داده بودم تموم شد ... 

توی این فاصله پرونده جان پرویاس رو هم دوباره باز کردیم ... شک من بی دلیل نبود ... هر چند توی این پرونده ... الکس بولتر قاتل نبود ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۹
محسن


در رو باز کرد ... بعد از ماه ها که از قتل پسرش می گذشت ... و تجربه روزهایی سخت و بی جواب ... دوباره داشت، من رو پشت در خونه شون می دید ...

- کارآگاه مندیپ؟! ... چی شده اومدید اینجا؟ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۷
محسن


2 ماه فرصت ... بدون اینکه اسم شاهدم رو بهشون بدم ... یا اینکه بگم از کجا حقیقت رو پیدا کرده بودیم ... فقط اسم الکس بولتر رو بهشون دادم ... و فرصتی که ازش به عنوان طعمه برای گیر انداختن بقیه اعضای اون باند استفاده کنن ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۶
محسن