تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۷۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است


بلند شدم و رفتم سمت در ... حالم اصلا خوب نبود ... تحمل اون همه فشار عصبی داشت داغونم می کرد ... 

دنیل ساندرز که متوجه شد با سرعت به سمت من اومد...

- متاسفم کارآگاه ... وسط صحبت یهو چنین اتفاقی افتاد ... عذرمی خوام که مجبور شدم برای چند دقیقه ترک تون کنم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۹
محسن


توی اون شرایط سخت ... داشتم غیر مستقیم بازجوییش می کردم ... و دنبال سرنخ بودم ... 

فشار شدیدی رو روی بند بند وجودم حس می کردم ... فشاری که بعضی از لحظات به سختی می تونستم کنترلش کنم ... و فقط از یه چیز می ترسیدم ... تنها سرنخی که می تونست من رو به اون گروه تروریستی وصل کنه رو با دست خودم بکشم ... و اینکه اصلا دلم نمی خواست ... اون روی جلوی چشم دخترش با تیر بزنم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۸
محسن


مهم نبود به چه قیمتی ... نمی تونستم اجازه بدم جوان ها و مردم کشورم رو نابود کنن ... 

اون از پشت پیشخوان، دست من رو نمی دید ... دستی که دیگه تقریبا روی اسلحه ام بود ... و تیری که هرگز خطا نمی رفت ... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۴
محسن


با شنیدن سوال من، ناخودآگاه و با صدای بلند خندید ... 

- کارآگاه ... تنها عرب ها که مسلمان نیستن ... انسان های زیادی در گوشه و کنار این دنیا ... با نژادها ... شکل ها ... و زبان های مختلف ... مسلمان هستند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۳
محسن


سوار ماشین ... به خودم که اومدم جلوی در آپارتمان دنیل ساندرز بودم ... با زنگ دوم در رو باز کرد ...

- خواب بودید؟ 


جا خورده بود ... لبخندی زد ...

- نه کارآگاه ... بفرمایید تو ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۱
محسن


برگشتم سمت در ...

- هیچ چیز مشخص نیست خانم تادئو ... 


نگاه امیدوارش مایوس شد ...

- فکر می کنم اونها رو از آقای ساندرز گرفته باشه ... دقیق چیزی یادم نمیاد ولی شاید جواب سوال تون رو پیش اون پیدا کنید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۷
محسن