توی اون شرایط سخت ... داشتم غیر مستقیم بازجوییش می کردم ... و دنبال سرنخ بودم ...
فشار شدیدی رو روی بند بند وجودم حس می کردم ... فشاری که بعضی از لحظات به سختی می تونستم کنترلش کنم ... و فقط از یه چیز می ترسیدم ... تنها سرنخی که می تونست من رو به اون گروه تروریستی وصل کنه رو با دست خودم بکشم ... و اینکه اصلا دلم نمی خواست ... اون روی جلوی چشم دخترش با تیر بزنم ...