تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۲۷ مطلب با موضوع «تولد دوباره :: داستان دهم - مردی در آینه» ثبت شده است


توی اون شرایط سخت ... داشتم غیر مستقیم بازجوییش می کردم ... و دنبال سرنخ بودم ... 

فشار شدیدی رو روی بند بند وجودم حس می کردم ... فشاری که بعضی از لحظات به سختی می تونستم کنترلش کنم ... و فقط از یه چیز می ترسیدم ... تنها سرنخی که می تونست من رو به اون گروه تروریستی وصل کنه رو با دست خودم بکشم ... و اینکه اصلا دلم نمی خواست ... اون روی جلوی چشم دخترش با تیر بزنم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۸
محسن


مهم نبود به چه قیمتی ... نمی تونستم اجازه بدم جوان ها و مردم کشورم رو نابود کنن ... 

اون از پشت پیشخوان، دست من رو نمی دید ... دستی که دیگه تقریبا روی اسلحه ام بود ... و تیری که هرگز خطا نمی رفت ... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۴
محسن


با شنیدن سوال من، ناخودآگاه و با صدای بلند خندید ... 

- کارآگاه ... تنها عرب ها که مسلمان نیستن ... انسان های زیادی در گوشه و کنار این دنیا ... با نژادها ... شکل ها ... و زبان های مختلف ... مسلمان هستند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۳
محسن


سوار ماشین ... به خودم که اومدم جلوی در آپارتمان دنیل ساندرز بودم ... با زنگ دوم در رو باز کرد ...

- خواب بودید؟ 


جا خورده بود ... لبخندی زد ...

- نه کارآگاه ... بفرمایید تو ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۱
محسن


برگشتم سمت در ...

- هیچ چیز مشخص نیست خانم تادئو ... 


نگاه امیدوارش مایوس شد ...

- فکر می کنم اونها رو از آقای ساندرز گرفته باشه ... دقیق چیزی یادم نمیاد ولی شاید جواب سوال تون رو پیش اون پیدا کنید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۷
محسن


پدرش در رو باز کرد ... چقدر توی این دو روز چهره اش خسته تر از قبل شده بود ... تا چشمش به من افتاد ... تعللی به خودش راه نداد ...

- قاتل پسرم رو پیدا کردید؟ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۳
محسن