شب اول منوچهر بیدار ماند.دوتایی مناجات حضرت علی میخواندیم،تمام که میشد از اول میخواندیم تا صبح. شبهای دیگر برایش حمد میخواندم تا خوابش ببرد.هرجاش درد داشت دست میگذاشتم و 70 تا حمد میخواندم.مدتی هوایی شده بود.یاد دوکوهه و بچه های جبهه افتاده بود به سرش.کلافه بود.یک شب تلویزیون فیلم جنگی داشت.یکی از فرمانده ها با شنیدن اسم رمز فریاد زد "حمله کنید، بکشیدشان نابودشان کنید"