تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران


نمی دونستم چی باید بگم ... علی رغم اینکه حالا می تونستم همه چیز رو با چشم و دید دیگه ای ببینم اما زبانم بند اومده بود ... هر چه جلوتر می رفتیم قدرت کلام، بیشتر از قبل از من گرفته می شد ... و ذهنم درگیرتر ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۲۴
محسن


همه چیز داشت کم کم مقابل چشمم معنا پیدا می کرد ... اینکه چرا اون روز، بعد از اینکه اولین بار صوت قرآن رو شنیدم ... اون حال بهم دست داده بود ... تا جایی که انگار کسی روح من رو از بدنم بیرون می کشید ... و اینکه چرا حال من با اوبران فرق داشت ...

مثل کوری بودم که داشت بینا می شد ... یا کودک تازه متولدی که برای اولین چشمش رو به روی نور باز می کرد ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۱۹
محسن


بدون اینکه لحظه ای مکث کنم گفتم ... 

ـ بله ... چطور؟ ...



لبخند آرامش بخشی چهره مصممش رو پر کرد ... 

ـ هر انسانی براساس محل تولد و خانواده ... داده های اولیه رو دریافت می کنه ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۱۱
محسن


ـ شیطان در وهله اول سعی می کنه این کدها رو تغییر بده ... کدهایی که فرد براساسش فکر می کنه ... و مثل یه سیستم کامپیوتری، از یه سنی به بعد فایروال می سازه ... یعنی نسبت به دریافت یه سری داده ها، سدسازی می کنه ... نسبت به بعضی حرف ها و نوشته ها واکنش نشون میده ... برای یه انسانی حرفی به راحتی قابل پذیرش میشه ... و برای انسان دیگه ای زنگ خطر رو به صدا در میاره و اون فرد نسبت به حرف یا اتفاق یا حتی فرد گوینده، واکنش نشون میده ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۲۳
محسن


پشت سر اون، قدم های من باهاش همراه شد ... و تمام حواسم پیشش بود، مبادا بین جمعیت، بین ما فاصله بیوفته ... در اون فضای بزرگ، جای نسبتا دنجی برای نشستن پیدا شد ... بعد از اون درد بی انتها .... هوا و نسیم یک شب خنک تابستانی ... و اون، درست مقابل من ... چطور حال من کن فیکون شده بود ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۲۰
محسن


مرتضی منتظر شنیدن جوابی از طرف من بود ... و من با چشمان کودکی ملتمس به اون زل زده بودم ... زبانم سنگین بود و قلبم برای تک تک دقیقه ها، التهاب سختی رو تحمل می کرد ... چشم هام رو از مرتضی گرفتم و نگاهم در امتداد مسیر حرکت کرد ... در اون شب تاریک، التماس دیدن دیوارها و مناره های مسجد رو می کرد ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۱۷
محسن