تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم ... تمام روز رو دنبال یه خانه سالمندان گشتم ... یه جای مناسب و خوب که از پس قیمت و هزینه هاش بربیام ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۸
محسن


برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد مادرم افتادم ... اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۷
محسن

از خواب پریدم ... گلوم به شدت می سوخت و درد می کرد ... رفتم به صورتم آب بزنم که اینو دیدم ... .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۶
محسن


از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد ... قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید ... نفسش پر از صدا و تنوره های آتش بود ... از صدای نفس کشیدنش تمام وجودم به لرزه افتاد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۵
محسن


چند وقتی ازشون خبری نبود ... تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با حسنا دوست بود بهم گفت از بیمارستان مرخص شده ... دکترها فکر می کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده ... و هنوز جوابی برای بروز علت و دیدن شدن اون علائم پیدا نکرده بودن ... ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۴
محسن


سریع از مسجد اومدم بیرون ... چه خوب، چه بد ... اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه ... رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم ... .

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۳
محسن