لبخندش محو شد ... و اون شادی، جاش رو به چهره ای مصمم و جدی داد ...
- شما، من رو زیر نظر گرفته بودید کارآگاه؟ ...
دندان هام رو محکم بهم فشار دادم ... طوری که ناخواسته گوشه ای از لبم بین شون له شد و طعم خون توی دهنم پیچید ...
- فکر کردم ممکنه تروریست باشی ...