تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

وارد حرم که شدم صدای اذان بلند شد ... صفوف نماز یکی پس از دیگری تشکیل می شد ... یه عده هم بیخیال از کنار صف ها رد می شدند ... بی توجهی به نماز در ایران برام چیز تازه ای نبود ... .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۷
محسن

 بعد از رسیدن به مشهد، طبق اطلاعات و تحقیقاتی که در مورد بهترین حوزه های مشهد و قم کرده بودم؛ رفتم سراغ شون ... .
دو تای اول اصلا حاضر به پذیرشم نشدن ... گفتن: بدون درخواست و تاییدیه پذیرش، اجازه ثبت نام ندارن ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۶
محسن

دفتری را که محاسن شیعیان و مردم ایران را در آن نوشته بودم، آتش زدم ... هر برگ آن را که می سوزاندم استغفار می کردم که چطور شیطان مرا گول زد و داشت کم کم دلم را نسبت به این کفار نجس نرم می کرد ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۰۹:۰۸
محسن

از بدو امر و پذیرش در ایران ... سعی کردم با مردم ارتباط برقرار کنم ... با اونها دوست می شدم و گرم می گرفتم و تمام نکات ریز و درشت رو یادداشت می کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۰۹:۰۷
محسن

بعد از گرفتن پذیرش و ورود به یکی از حوزه های علمیه عربستان، تمام فکرم شده بود که چطور به ایران برم که خانواده ام، هم متوجه نشن؟ ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۰۹:۰۶
محسن

در حال آماده سازی مقدمات بودیم ... با مدارس عربستان ارتباط برقرار کردیم ... و یکی از بزرگ ترین مبلغ ها، نامه تایید و سفارش برای من نوشت ..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۷
محسن