وارد
حرم که شدم صدای اذان بلند شد ... صفوف نماز یکی پس از دیگری تشکیل می شد
... یه عده هم بیخیال از کنار صف ها رد می شدند ... بی توجهی به نماز در
ایران برام چیز تازه ای نبود ... .
بعد از رسیدن به مشهد، طبق اطلاعات و تحقیقاتی که در مورد بهترین حوزه های مشهد و قم کرده بودم؛ رفتم سراغ شون ... . دو تای اول اصلا حاضر به پذیرشم نشدن ... گفتن: بدون درخواست و تاییدیه پذیرش، اجازه ثبت نام ندارن ...
دفتری
را که محاسن شیعیان و مردم ایران را در آن نوشته بودم، آتش زدم ... هر برگ
آن را که می سوزاندم استغفار می کردم که چطور شیطان مرا گول زد و داشت کم
کم دلم را نسبت به این کفار نجس نرم می کرد ..