تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران


سکوت مطلقی بین ما حاکم شد ... 

نفسم توی سینه حبس شد ... حتی نمی تونستم آب دهنم رو قورت بدم ... 

اون توی حال خودش نبود ... و هر ثانیه ای که در سکوت می گذشت به اندازه هزار سال شکنجه به من سخت می گذشت ... چشم های منتظرم، در انتظار واکنش بود ... انگار کل دنیای من بهش بستگی داشت ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۷
محسن


دیگه داشتم دیوونه می شدم ... انگار زیرم میخ داشت ... یه چیزی نمی گذاشت آروم بگیرم ...  هی از این پهلو به اون پهلو ... و گاهی تکیه به پشت ... و هر چند وقت یه بار مهماندار می اومد سراغم ... 

- قربان اگه راحت نیستید می خواید چیزی براتون بیارم؟ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۶
محسن


همه چیز به طرز عجیبی مهیا شد ... تمام موانعی که توی سرم چیده بودم یکی پس از دیگری بدون هیچ مشکلی رفع شد ... به حدی کارها بدون مشکل پیش رفت که گاهی ترس وجودم رو پر می کرد ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۴
محسن



کمی توی در جا به جا شد ... انتظار داشتم از فکر اینکه مجبور به تحمل من توی این سفر بشه ... بهم بریزه و باهام برخورد کنه ... اما هنوز آرام بود ... آرام و مبهوت ... 

- ما با گروه های توریستی نمیریم ... 

- منم نمی خوام با گروه های توریستی برم ... اونها حتی اگه واسه اون زمان، تور داشته باشن ... واسه شرکت توی جشن نمیرن ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۳
محسن



ساندرز آشفته بود و اصلا توی حال خودش نبود ... 

توی همون حال و هوا رهاش کردم و بدون خداحافظی ازش جدا شدم ... امیدوار بودم کلماتم رو جدی بگیره و بیشتر از این وقتش رو پای هیچ تلف نکنه ... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۰
محسن


به شدت جا خورده بود ... 

- تو ادعا می کنی اون مرد زنده است ... منم این حرف رو قبول می کنم چون وقتی گفتی توی عراق دنبالش می گشتن ... هر چند دلیلش رو نمی دونستم ... اما براش مدرک داشتم ... شاید قابل استتناد و ثبت شده نبود ولی برای من قابل پذیرش بود ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۹
محسن