دیگه
هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در
مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه
است یا سنی ... و تمام مطالب رو با علمای عربستانی مناظره و مقایسه می کردم
... .
دیگه هیچ
چیز جلودارم نبود ... شده بودم رئیس شیعه ها و از عمق دلم بهشون می خندیدم
... به کسی اعتماد کرده بودن که قسم خورده بود با دستان خودش سر 346 شیعه
رو می بره ... .