بسم الله الرحمن الرحیم
پر میکشم تا بیکرانه ای که تویی یا ابا عبدالله
خداحافظ ای اشک چشم بهاره
خداحافظ ای قلب پر درد و پاره
والعصر
ان الانسان لفی خسر
الا الذین امنو و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
و قسم به آن زمان، که موعد دیدار ما فرا برسد ... و چه کسی شرمسارتر از من در برابر توست؟ ... تو رحمان و رحیمی و من بنده گنهکاری که چشم به رحمت و غفرانت دارم ... که بر من ببخشای ای کریم ترین کریمان ... و ای بخشنده ترین بخشندگان ...
و قسم به آن زمان ... که من در حسرت دیدار تو هستم ... روزی که مرا از زندان نفسم برهانی ... و به حرمت بزرگی خودت، مرا بپذیری ... که این نفس خسران زده، جز امید رحمت تو چیزی ندارد ...
و مرا چنان ببر که نامی از من نماند ... و نه نشانی، که کسی بر فراز آن اشک بریزد ... که دلم می گیرد ... می گیرد از حقارتم ... و شرمنده می شوم در برابر عظمت کبریایی تو ... و عزیزان و محبوبانت ...
و می ترسم از روزی که وجود حقیرم گره بخورد به نام مقدست ... که وای از آن زمان ... که نام مرا با این همه شرم و تقصیر در کنار خوبان و برگزیده گانت ببرند ... و می ترسم از روزی که قطره شرمی باشم بر پیشانی روزگار ... که نبودم مگر اشک اندوه پسر فاطمه ...
مرا چنان ببر که نه نامی بماند نه نشانی ... شاید به حرمت بی نشانه ها در برابرت نشانی بیابم ... و این روح ناآرام با این کوله بار خالی، سکنی گیرد و آرامش پذیرد ... که خسته ام از این نفس سرکش و ناآرام ...
برادر ارجمند سید طاها ایمانی شهادتت مبارک.....
ایشون نویسنده داستان های واقعی این وبلاگ بودن
التماس دعا برای پیروزی و سلامتی رزمندگان اسلام