تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۲۷ مطلب با موضوع «تولد دوباره :: داستان دهم - مردی در آینه» ثبت شده است


قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها ... اوبران از دور اومد طرفم ... 

- پیداش نکردید، مگه نه؟ ...


با تعجب زل زد بهم ...

- از کجا فهمیدی؟ ... 

- این مدرسه زیادی تمییزه ... زیادی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۹
محسن


موهای ژل زده و نیمه بلند ... تی شرت مشکی ... و ... 

حالت موها و چهره اش توی عکس ... دقیقا عین گنک های شر دبیرستانی بود ... با اون چهره های دردسرساز و خراب کار ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۷
محسن


دوباره داشتم کنترلم رو از دست می دادم ... دلم می خواست با مشت بزنم توی دهنش ... دستم رو مشت کرده بودم اما سعی می کردم خودم رو کنترل کنم ...

برگشت پشت میزش ...

- کارآگاه ...؟ ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۶
محسن


- پیدا کردن یه آدم ... اونم از روی رنگ رژش ... توی دبیرستان به این بزرگی بی فایده است ... عین پیدا کردن یه قطره آب وسط دریاست ... 


با بی حوصلگی چرخیدم سمتش ... هنوز سرم گیج بود و دل و رده ام بهم می پیچید ...

- یه بار گفتم تکرارشم نمی کنم ... بهانه هم قبول نمی کنم ... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۹:۲۲
محسن


مشاهدات اولیه صحنه جنایت .... نوجوانی با موهای نیمه ژولیده ... قد، حدودا 188 ... شلوار جین آبی پر رنگ ... تی شرت لیمویی ... پیراهن چارخانه سبز و آبی غرق خون ... و رد خونی که روی زمین کشیده شده بود ... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۹:۲۰
محسن


قهوه رو برداشتم و رفتم بیرون ... افسرپشت میز، زل زده بود بهم ... چهره اش جدید بود ... نهایتا بیست و چند ساله ... سرم تیر می کشید ... تحمل نگاهش رو نداشتم ...

- به چی زل زدی تازه کار؟ ...

-هیچی قربان ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۹:۱۷
محسن