تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۶۷ مطلب با موضوع «تولد دوباره :: داستان سوم - فرار از جهنم» ثبت شده است

از خواب پریدم ... گلوم به شدت می سوخت و درد می کرد ... رفتم به صورتم آب بزنم که اینو دیدم ... .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۶
محسن


از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد ... قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید ... نفسش پر از صدا و تنوره های آتش بود ... از صدای نفس کشیدنش تمام وجودم به لرزه افتاد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۵
محسن


چند وقتی ازشون خبری نبود ... تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با حسنا دوست بود بهم گفت از بیمارستان مرخص شده ... دکترها فکر می کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده ... و هنوز جوابی برای بروز علت و دیدن شدن اون علائم پیدا نکرده بودن ... ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۴
محسن


سریع از مسجد اومدم بیرون ... چه خوب، چه بد ... اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه ... رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم ... .

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۳
محسن

با تعمیرگاه تماس گرفتم و به رئیسم گفتم حالم اصلا خوب نیست ... اونقدر حالم بد بود که نمی تونستم از جام تکان بخورم ... .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۲
محسن


- از خدا شرم نمی کنی؟ ... اسم خودت رو می گذاری مسلمان و به بنده خدا اهانت می کنی؟ ...
مگه درجه ایمان و تقوای آدم ها روی پیشونی شون نوشته شده یا تو خدایی حکم صادر کردی؟ ... اصلا می تونی یه روز جای اون زندگی کنی و بعد ایمانت رو حفظ کنی؟ ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۸
محسن