تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۹۶ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

در رو بست و اومد تو ... وارد حال که شد چشمش به آرتا افتاد ... جلوی شومینه، نشسته بود بازی می کرد ... 

- خوبه شبیه تو شده، نه اون شوهر عوضیت ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۸
محسن

بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد ... اون رو از من گرفت ... با حس خاصی بغلش کرد ... 


- آنیتا ... فقط خدا می دونه ... توی چند ماه گذشته به ما چی گذشت ... می گفتن توی جنگ های خیابانی تهران، خیلی ها کشته شدن ... تو هم که جواب تماس های من رو نمی دادی ... من و پدرت داشتیم دیوونه می شدیم ... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۷
محسن

وسایلم رو جمع کردم ... آرتا رو بغل کردم ... موقع خروج از اتاق، چشمم به کارت روی میز افتاد ... برای چند لحظه بهش نگاه کردم ... رفتم سمتش و برش داشتم ...


- خدایا! اون پیشنهاد برای من، بزرگ بود ... و در برابر کرم و بخشش تو، ناچیز ... کارت رو مچاله کردم و انداختم توی سطل زباله ... 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۶
محسن

- اگر جلوی این دیوارها گرفته نشه ... روز به روز جلوتر میاد... امروز تا وسط اسرائیل کشیده شده ... فردا، دیگه مرزی برای کشور شما و بقیه کشورها نمی مونه ... و انسان های زیادی به سرنوشت های بدتری از شما دچار میشن ... شما به عنوان یه انسان در قبال مردم خودتون و جهان مسئول هستید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۵
محسن

- پیشنهاد خوبی نبود؟ ... اگر خوب نیستن، خودتون بهش اضافه کنید ...


- چرا ... واقعا وسوسه انگیزه ... اما می خوام بدونم کی هستید و چقدر می تونم بهتون اعتماد کنم؟ ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۴
محسن

چند روز بعد دوباره اومدن سراغم ... این بار واضح برای معامله کردن بود ... 


بهم گفتن که من یه زخم خورده ام ... و اگر باهاشون همکاری کنم یه تیر و دو نشانه ... هم انتقامم رو می گیرم و هم هر چی بخوام برام مهیا می کنن ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۳
محسن