تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۶۰ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

توی راهرو بهم رسیدیم ... با سر بهش سلام کردم و از کنارش رد شدم ... صدام کرد ...
ـ از همون روز اول ازت خوشم نیومد ... ولی فکر نمی کردم از یه بچه اینطوری بخورم ... فکر می کردم اوجش دهن لقی و خبرچینی کنی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۰۴
محسن

به زحمت، خودش رو کنترل کرد ...
- نه من که طبیعی بودم ... ولی راست می گید ... شاید طراحش خورده بوده ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۶
محسن

درگیریش با من علنی شده بود ... فقط بچه ها فکر می کردن رقابت شیمیه ... بعضی ها هم می گفتن ...
- تدریس تو بهتره ... داره از حسادت بهت می ترکه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۵
محسن

حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوه الی بالله العلی العظیم ...

نیم ساعت به زمان همیشگی ... بین خواب و بیداری ... این جملات توی گوشم پیچید ...
بلند شدم و نشستم ... قلبم آرام بود ... و این ... آغاز نبرد ما بود ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۴
محسن

عین همیشه ... وسط درس ... درس رو تعطیل کرد ... به حدی به بچه ها فشار می آورد ... و سوال و نمونه سوال های سختی رو حل می کرد ... که تا اسم Breaking time می اومد ... گل از گل بچه ها می شکفت ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۲
محسن

صدای سائیده شدن دندان هاش رو بهم می شنیدم ... رفت پای تخته ...
ـ امروز اول درس میدم ... آخر کلاس تمرین ها رو حل می کنیم ...

و شروع کرد به درس دادن ... تا آخر کلاس، اخم هاش توی هم بود ... نه تنها اون جلسه ... تا چند جلسه بعد، جز درس دادن و حل تمرین کار دیگه ای نمی کرد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۱
محسن