تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

تابیکران جبهه جنگ نرم

روشنگری - دشمن شناسی - تابیکران

۱۰۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است


چند لحظه سکوت کرد ... 

- لالا ... فامیلش رو بلد نیستم ... اما چند بار دیدم پایین راه پله های غربی منتظرش بود ... بقیه دوست های قدیمش رو نمی شناسم ... 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۸
محسن


به اون دختر نگاهی کرد و با لبخند گفت ...

- نگران نباش لوسی ... هر چی می دونی بهشون بگو ... مطمئن باش آقای مدیر از هیچی خبردار نمیشه ... دهن من قرصه ...


این رو گفت و از ما جدا شد ... با رفتن آقای بولتر، معاون دبیرستان ... ظرف یک روز، دومین نظریه من هم تایید شد ... 

حالا می دونستم برای پیدا کردن سر این کلاف، باید از کدوم طرف حرکت کنم ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۵
محسن


اشک های اون به هق هق های عمیق تبدیل شده بود ... حتی نمی تونست از روی زمین بلند بشه ... 

اوبران با عصبانیت، من رو کنار کشید ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۲
محسن


صدا و لبش به لرزه افتاد ... دندون هاش رو محکم بهم فشار می داد شاید بهتر بتونه خودش رو کنترل کنه ... و صداش بریده بریده می اومد ...

- یه بار ... گفتم ... یه بار دیگه هم ... میگم ... من ... اون رو... نمی شناختم ... 


اوبران دخالت کرد و سعی کرد آرومش کنه ... عین همیشه وقتی نباید حرف بزنه یا عمل کنه دخالت می کرد ... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۰
محسن


اوبران اومد سمتم ...

- چی شده توم؟ ... به چی خیره شدی؟ ...

- اون دختر رو نگاه کن ... همون که تل مخمل زرد با موهای بلند قهوه ای داره ... بین تمام آدم هایی که امروز بهشون برخوردیم ... مطمئنم اون تنها کسیه که به خاطر کریس تادئو گریه کرده ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۰:۴۰
محسن


قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها ... اوبران از دور اومد طرفم ... 

- پیداش نکردید، مگه نه؟ ...


با تعجب زل زد بهم ...

- از کجا فهمیدی؟ ... 

- این مدرسه زیادی تمییزه ... زیادی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۹
محسن